16

من همه ی راهها رو روی خودم بستم الان هیچی ارومم نمیکنه چیکار میتونم بکنم یه کتابی که بخونم یه فیلمی که ببینم یه حرفی که بزنم نه هیچی دیگه نمونده هیچی 

 

حتی نمیدونم واسه چی دارم گریه میکنم فقط میدونم دیگه نمیخوام هیچ حرفی بزنم 

چه اهمیتی داره 

فقط نمیتونم جلوی گریه همو بگیرم عین ظرفی که تا لبه پر شده باشه منم پرشدم و از چشمام سر ریز میکنه 

امیدوارم فردا آرزو بمونه میخوام بغلش کنمو کلی گریه کنم برای همه چی  برای همه ی روزا برای همه چی .

کشیک دیشبو نمبخوام از یاد ببرم 

منو ارزو میایم لب پله ها ارزو وایمیسته به دور ترا نگاه میکنه من به آرزو بعدم منم به دوردستا.چراغای خونه ها روشن بود .هوا بارونی ،سرد ،بوی مه و رطوبتو میتونی حس کنی .میدونیم که نمیتونیم تو این لحظه متوقف بشیم میدونیم تا ابد نمیتونیم اینجا وایسیم باید بریم کاش زمان کش میومد هر ثانیه قد یه سال میگذشت و ما باز بودیم .ارزو از پله ها میره پایین .صدای خش خش کفش آرزو روی سنگریزه ها قاطی با بوی بارون 

ارزو داره مبره منم پشت سرش .دنبالش ما داریم برمیگردیم

این لحظه هم ثبت میشه مثل اون لحظه تو استخر تیر پارسال هرررگز این صحته ها نباید فراموش شه حتی این صحنه الان

من رو بالکنم لحظه ها یخ زده ان و هوا هم سرد دارم گریه میکنم نه برای یک چیز بلکه برای همه چیز برای 26 سال پشیمونی برای 26 سال افسوس

برای مانی که از دست رفت 

فرصتی که تلف شد 

برای اینکه بخاطر یه ادم یه انتخابی کردم و بخاطر اون ادم دوسال عمرمو باختم بهترین لحظاتی که میتونستم داشته باشمو از دست دادم اما امشب که من گریونم خوابه و تنها حرفش اینه که بگو چته 

بگو چیه 

نه عزیزدلم دیگه نمیگم چیه 

باید بگردی پیدا کنی 

ازت متنفرم


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها