4

حالات روحی من از حالاتی بین شرم افسوس خجالت ترس ناامیدی  وکلکسیونی از احساسات و عواطف بشره متغیره و طیف گسترده ای از احوالات شامل حالم میشه .
نگرانم نگران آینده نگران خودم .نگران این زمین خوردن بزرگ نگران ب.
از طرفی هم که س و م که رفتند بیشتر به پوچی زندگی رسیدم وقتی که میدویی و به آرزوت میرسی اما وقتی برای زندگی نمیمونه!
قرار بود از صفر شروع کنم و ندانم گرایی رو کنار بذارم اما حالا بیش از پیش به ورطه ی ندونستن رسیدم حتی طرز رفتار کردنم با آدمای دیگه هم ثبات نداره
شاید نیاز باشه این همه بهم ریختگی با یه سری قوانین درست بشه!
مثلا مدیریت مالی دیگه نمیتونه دست من باشه ،بعد برباد دادن اون همه پول در حال حاضر بهتره مدیریت پولم دست مامانم باشه .هنوز یه راه نجاتی هست.یک نور روشن در راه دور .یک فروغی که رو به خاموشی میره در آستانه ی 26 سالگی الان فرصتی برای ضربه خوردن نبود از اون ده سالی که برای خودم تعیین کرده بودم یک سال گذشت و من هم بردم و هم باختم .
بردم چون ب رو بدست آوردم و باختم چون سرمایه ای که قرار بود دستمون رو بگیره رو از دست دادم .
من و ب قرار بود از صفر و روی پای خودمون وایستیم با کاری که من کردم شرایطی که میتونست رو به بهبودی بره رو سخت کردم
میدونم هنوز نوری اون دور دورها سو میزنه اما اینبار که دستم بهش نرسه برای ابدیت خاموش میشه
این منم یه چراغی که میره رو به خاموشی.
تنها دلخوشیم پنجره است با یه عالمه گلدون روبه روش

این پنجره همون نماد امید من به داشتن دنیایی آزاد اون بیرونه اما هنوز حبسم داخل اتاق.سالها قبل فهمیده بودم اگر تغییری در اون بیرون میخوای ایجاد کنی اول باید در این درون بپوسی و زجر بکشی مثل دونه در دل خاک .سالهای طولانی که اینو میدونم و دست و پا میزنم و گاهی میوفتم و گاهی بلند میشم مثل بچه ای که بدون هدف اینطرف اونطرف میدوئه.این هفته ب رو دیدم باید باهش صحبت کنم شاید نیاز به قرص آرامبخش داشته باشم .چیزی که ارومم کنه چون به شدت دارم به اینطرف اونطرف میکوبونم خودمو و این باعث میشه به هیچ نقطه ای نرسم واسه همینه که کتابا رو نیمه راه رها میکنم پولامو به باد میدم دوستیهامو به فرجام نمیرسونم
حافظم به شدت پریشانه نه اینکه فراموشی داشته باشم نه این از کم دقتی و کم تمرکزیمه
یادمه بچه که بودم میتونستم از شنبه تا پنجشنبه رو با تمام جزییات بخاطر بیارم اما حالا نمیدونم تو چه تاریخ و چه روزی هستم
من دارم آهسته آهسته میبازم
جلوم 9 سال دیگه هست
یکسال گذشت
شرح وقایع از دست رفته ها و باز یافته هام بماند برای روزهایی دیگه



مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها